محل تبلیغات شما
زادمردی چاشت-گاهی در رسید. / در سرا عدل سلیمان ، در دوید. رویش از غم زرد و هر دو لب کبود / پس سلیمان گفت : " ای خواجه چه بود؟" گفت : " عزرائیل در من این چنین / یک نظر انداخت پر از خشم و کین" گفت: " هین اکنون چه می خواهی بخواه" / گفت : "فرما باد را ای جان پناه تا مرا زین جا به هندستان برد / بو که بنده کان طرف شد جان برد." نک ز درویشی گریزانند خلق لقمه حرص و امل ، زآنند خلق ترس درویشی مثال آن هراس حرص و کوشش را تو هندستان شناس باد را فرمود تا او را شتاب /

همچنین هر شهوتی اندر جهان، خواه مال و خواه جاه و خواه نان

آدمی خوارند اغلب مردمان

ماجرای نحوی و کشتیبان

ای ,هندستان ,جان ,برد ,خلق ,؟ ,حرص و ,باد را ,ز درویشی ,درویشی گریزانند ,جان برد

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اموزشی